در ادامه مطلب...
![خاطرات محمد فیلی بازیگر نقش شمر از برخورد مردم www.khabarfun.com خاطرات محمد فیلی بازیگر نقش شمر از برخورد مردم](http://yaseen.ir/1420.jpg)
به گزارش شبکه ایران با اینکه حدود چند هفته از پخش آخرین قسمت
“مختارنامه” میگذرد و مخاطبان در دوران پخش به مدد یاداشتهای روابط عمومی این
سریال و مصاحبههای منتشر شده بازیگران و عوامل این مجموعه در رسانههای مکتوب و
تصویری تا حدودی با تجارب و خاطرات پشت صحنه این سریال نیز آشنا شدهاند اما نقل
برخی از خاطرات این سریال تاریخی همچنان خبرساز و جذاب است؛ خصوصا از زبان بازیگری
که به واسطه نقشاش مورد لعن و نفرین قرار گیرد و با برخوردهای عجیب و غریب مردم
مواجه شود.
محمد فیلی بازیگر ۶۱ ساله شیرازی و ایفاگر نقش قصیالقلب ترین مرد
تاریخ در گفتوگویی ضمن بیان این نکته که هنوز هم با گذشت چند هفته از اتمام بازی
وی در “مختارنامه” گاهی مردم در کوچه و خیابان نشانش میدهند و میگویند”شمر”!
خاطرات جالبی تعریف کرده که در ادامه آن را به نقل از سروش میخوانید.
جدا باور کرده بودند که من شمرم و اگر نزدیکشان شوم خطر دارم
یادم میآید یک روز منتظر تاکسی بودم که متوجه شدم دو سرنشین یک موتور در فاصله ده متریام مرا زیر نظر دارند. سوار تاکسی شدم دیدم آن موتور هم راه افتاد و به تاکسی رسید و آن دو نفر شروع به فحش دادن کردند. حرفهایشان نشان میداد به خاطر تنفر از شمر به من بد و بیراه میگویند.
“تو شمر هستی؟”/ پایت را پایین بگذاری
میکشیمت!”
راننده مرد مسنی بود. به او گفتم بایستد تا با موتوریها حرف بزنم.
تا ایستادیم یکی از سرنشینها گفت:”پایت را پایین بگذاری
میکشیمت!” راننده برگشت که چیزی بگوید چشمش افتاد به من و پس از چند لحظه
با تعجب گفت “تو شمر هستی؟” گفتم: “نه آقا اشتباه گرفتهای!” باز راه افتادیم و آن
موتوریها همچنان تعقیبمان میکردند.
بالاخره آنها آنقدر فحش دادند و تهدید کردند که روی پل گیشا راننده به
زور پیادهام کرد و گفت: “برای من دردسر درست نکن” خلاصه اینکه روی پل مدیریت من
ماندم و آن دو نفر که همچنان سعی میکردند فاصلهشان را با من حفظ کنند.
وقتی راننده رفت من هم راه افتادم طرف آنها که ببینم چه میخواهند. اما هر
دو فرار کردند! فکر کنم جدا باور کرده بودند که من شمرم و اگر نزدیکشان شوم خطر
دارم.
اجازه میدهید اینجا دخیل ببندم….
یک برخورد دیگر هم خیلی خوب یادم مانده است. ماجرا مربوط به زمانی است که ما برای فیلمبرداری صحنهای به منطقه طرود در منطقه کویری رفته بودیم. آنجا پیرزنی بود که روی قطعه زمینی زراعت میکرد.
یک برخورد دیگر هم خیلی خوب یادم مانده است. ماجرا مربوط به زمانی است که ما برای فیلمبرداری صحنهای به منطقه طرود در منطقه کویری رفته بودیم. آنجا پیرزنی بود که روی قطعه زمینی زراعت میکرد.
ما برای فیلمبرداری ناچار شدیم در ازای پرداخت هزینه راهی باریک در
گوشهای از زمین او ایجاد کنیم و اطراش را طناب بکشیم تا مزرعهاش به واسطه
رفتوآمد گروه آسیب نبیند اما یک روز اسبهایی که هنرورها باید سوارشان میشدند از
طناب کشی رد شدند و سطح محدودی از مزرعه را خراب کردند.
آن خانم از این حادثه عصبانی شد و شروع به داد و فریاد کرد. مدیر
تولید مشغول پرداخت پرداخت پول به او بود و پیرزن همچنان فریاد میزد که کار گریم
من و بازیگر نقش حضرت ابوالفضل(ع) تمام شد و هر دو را افتادیم که به سمت محل
فیلمبرداری برویم.
ابتدا من خواستم از همان را باریک از کنار آن خانم بگذرم. او مرا دید
و ترسید. به مدیر تولید گفت:”این کیه؟” مرحوم آشتیانی گفتند:”این شمره!” پیرزن هم
داغش تازه شد. شروع کرد به بد و بیراه گفتن و لعنت کردن من و اگر مدیر تولید مانعش
نمیشد میخواست سمتم بیاید و مرا بزند.
به همین دلیل به سرعت رد شدم اما هنوز حواسم به او بود که دیدم بازیگر
نقش حضرت ابوالفضل(ع) آمد و پیرزن پرسید:”این کیه؟” میر تولید گفت:”حضرت
ابوالفضل(ع)” اینجا بود که ناگهان خشمش فروکش کرد. متاثر شد و گفت:” من نوهای دارم
که مریض است اجازه میدهید اینجا دخیل ببندم که خوب شود؟!”
گفتن این جمله برای من خیلی سخت بود
در سکانسی که شمر،_همان شمری که در دارالعماره پای سفره رنگین مینشست- در پوست بره از شهر فرار کرده و پس از اطراق در خرابهای با ولع ماست میخورد. در این صحنه یکی از همراهان از او میپرسد که اگر باز هم بگویند باید مقابل حسین بن علی(ع) بایستد، آیا اطاعت میکند، شمر هم میگوید اگر صد بار دیگر هم این دستور را بدهند مقابل حسین (ع) میایستم. گفتن این جمله برای من خیلی سخت بود.
در سکانسی که شمر،_همان شمری که در دارالعماره پای سفره رنگین مینشست- در پوست بره از شهر فرار کرده و پس از اطراق در خرابهای با ولع ماست میخورد. در این صحنه یکی از همراهان از او میپرسد که اگر باز هم بگویند باید مقابل حسین بن علی(ع) بایستد، آیا اطاعت میکند، شمر هم میگوید اگر صد بار دیگر هم این دستور را بدهند مقابل حسین (ع) میایستم. گفتن این جمله برای من خیلی سخت بود.
از تصورش هم به گریه افتادم. با خودم فکر میکردم من که هستم که
بتوانم درباره امام حسین(ع) این حرف را بزنم؟! هر کاری را میکردم نمیتوانستم متنم
را بگویم. بالاخره از خود امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) کمک خواستم و توانستم
این جمله را به زبان بیاورم.